وبلاگ خانواده جاسوس

وبلاگ خانواده جاسوس

به وبلاگ خانواده جاسوس خوش آمدید

راز خانوادگی پارت ۱۵

راز خانوادگی پارت ۱۵

Metra · 11:40 1403/01/23

انیا : اخ جون رسیدیم خونه 

لوید : پس یور کجاس 

در همین موقعه یور با قیافه ای خسته وارد شد 

لوید :  ی ی یور حالت خوبه 

یور : لوید میخوام باهات تنهایی حرف بزنم 

لوید : انیا برو خونه همسایه بغلی بعد میام دنبالت 

انیا : باشه رفتم 

لوید : خوب چی میخواستی بگی 

یور : انیا بچه واقعی تو نیست درسته تو به من دورغ گفتی 

لوید : تو از کجا فهمیدی 

یور : جواب منا بده 

لوید : خوب راستش همسر خدا بیامرزم بچه دار نمی شد ما هم رفتیم از تو پرورشگاه یه بچه را به فرزندی قبول کردیم 

یور : چرا اینا زودتر بهم نگفتی 

لوید : خوب الان که بهت گفتم 

یور : ببین لوید مامانا بابای واقعی انیا زندن و دنبال انیا می گردن اونا گفتن هرکی که انیا به فرزند خوردگی قبول کرده را می کشند 

لوید : تو اینا را از کجا می دونی 

 

یک مرگ یک زندگی part1

یک مرگ یک زندگی part1

alnaz · 21:12 1403/01/22

معرفی شخصیت 

سلام من مایکل ستون هستم 21 سالم و جاسوس هستم 

 

 

 

سلام من یور برایر هستم ریس آدم کش ها 

 

 

 

 

 

 

 

جک : مایک برات یه ماموریت دارم 

مایکل : چه ماموریتی 

جک : تو باید ریس آدم کش ها را پیدا کنی مامورا ما یه ردی زدن تو به عنوان پیش خدمت میری اونجا

مایکل : باشه 

جک : تو باید اسمتا عوض کنی 

مایکل : باشه 

جک : از این به بعد اسمت لوید فورجره 

مایکل : آهان باشه من دیگه باید برم خونه  

راز خانوادگی پارت ۱۳

راز خانوادگی پارت ۱۳

Metra · 13:26 1403/01/19

فرانکی : دیگه نگران نباش کار تو دو ماه دیگه تموم بعد همه چی برمی گرده سر جای اولش 

در همین موقعه انیا آمد و حرف های فراکی را شنید 

لوید : فکر نکنم 

فرانکی : منظورت چیه 

لوید : منظورم اینه که دوباره نمی تونم انیا بفرستم پرورشگاه 

فرانکی : شاید انیا پدر مادر پیدا شدن 

لوید: چی منظورت چیه 

فرانکی:  ما یه ردی از مامانا باباش پیداکردیم فکر کنم اونا هم دنبال بچشون بگردن 

لوید : حالا با یور چیکار کنیم 

فراکی : برا اونم یه نقشه دارم 

لوید: چه نقشه ای 

فرانکی : می خواستگاریش 

لوید: چی چی گفتی داری شوخی میکنی 

فرانکی: میگه نمی خوای از این ماموریت راحت شی اگه ماما نا بابا انیا پیدا نکردم خودم یور مامانا باباش میشیم 

لوید : اول ببین یور قبول میکنه یا نه من دیگه می رم انیا بیا بریم 

 

 

برای پارت بعد ۳ لایک فراموش نشه 

راز خانوادگی پارت ۱۲

راز خانوادگی پارت ۱۲

Metra · 16:39 1403/01/18

لوید : فرانکی درا بازکن 

فراکی : چی میخوای 

لوید : درا بازکن برات میگم 

فراکی: خب بگو 

لوید : میخوام با انیا چند ساعتی پیشت بمونم 

فراکی: با یور دعوات شده 

لوید : بزار بیام تو برات توضیح میدم 

فراکی : خیلی خوب بیا تو 

انیا : وای عمو فرفری چقدر خونت کثیفه 

فراکی : ساکت شو 

لوید : انیا این پول را بگیر برو برا خودت یه چیزی بخر 

انیا : باشه 

فراکی : نمی گی یه وقت بچه گم می شه 

لوید : بچه باهوشی 

فراکی : خوب اون چیزی که می خاستی بگی را بگو 

لوید : یور به انیا گفته که بره بیرون حتا گفته منم نباشم می خواست با داداش در مورد یه چیزی حرف بزنه 

فراکی : حالا از چی نگرانی 

لوید : از این که بفهمه من جاسوسم 

راز خانوادگی پارت ۱۱

راز خانوادگی پارت ۱۱

Metra · 14:32 1403/01/17

لوید : انیا چرا امدی بیرون 

انیا : مامان گفت می خاد با دایی تنها باشه 

لوید : حالا کجا داری می ری 

انیا : خونه بکی 

لوید : زود برگرد 

انیا : تو باهام بیا دایی گفت نمی خاد تو را ببینه 

لوید : اه باشه زود برو سوار ماشین شو 

انیا : باشه 

لوید : بیا بریم خونه فرانکی 

انیا : من حوصله عمو فرفری را ندارن 

لوید : چاره ای نداریم 

راز خانوادگی پارت ۱۰

راز خانوادگی پارت ۱۰

Metra · 11:43 1403/01/16

یوری : بلخره می تونم خواهرم ما ببینم زیگ 

یور : فکنم یوری 

انیا : من در را باز می کنم سلام دایی 

یوری : به من نگو دایی

یور : سلام داداش خوش آمدی 

یوری : سلام خواهر تنهایی 

یور : لوید رفته بیرون الان بر می گرده 

یوری : اِ چه خوب بیا بشین باهم حرف بزنیم 

یور : درمورد چی 

یوری: خب مثل قبلنا که باهم حرف می زدیم دیکه 

یور : آهان باشه 

یوری : نمی خای به این این دختره بگی بره 

یور : انیا جان می شه مارا تنها بزاری 

انیا : انیا می ره خونه بکی 

یور : آفرین انیا 

یوری : به لوید م بگو دیر بیاد 

یور: باشه 

راز خانوادگی پارت ۹

راز خانوادگی پارت ۹

Metra · 12:51 1403/01/15

بکی : خونتون اینجاست 

انیا : آره 

بکی : زود زنگا بزن 

انیا:  باشه زیگ 

یور : سلام انیا خوش آمدی 

بکی : انیا بابات خونه هست 

انیا : نه 

بکی : پس من می رم یه موقعه دیگه میام 

انیا: باشه 

یور : انیا امتحان علومتا چند شدی 

انیا :۱۵ 

یور : آفرین خیلی پیش رفت کردی امروز داداشم یوری میاد برو اتاقتا تمیز کن 

انیا : چه لباسی به پوشم 

یور : همون لباس را که گذاشتم رو تخت 

لوید : سلام من اومد 

یور : خوشومدی 

لوید: اون چیزایی که خواسته بودی خریدم مطمئنی می خای خودت غذا درست کنی 

یور : آره تازه یاد گرفتم چی جوری این غذا را درست کنم