فرانکی : دیگه نگران نباش کار تو دو ماه دیگه تموم بعد همه چی برمی گرده سر جای اولش
در همین موقعه انیا آمد و حرف های فراکی را شنید
لوید : فکر نکنم
فرانکی : منظورت چیه
لوید : منظورم اینه که دوباره نمی تونم انیا بفرستم پرورشگاه
فرانکی : شاید انیا پدر مادر پیدا شدن
لوید: چی منظورت چیه
فرانکی: ما یه ردی از مامانا باباش پیداکردیم فکر کنم اونا هم دنبال بچشون بگردن
لوید : حالا با یور چیکار کنیم
فراکی : برا اونم یه نقشه دارم
لوید: چه نقشه ای
فرانکی : می خواستگاریش
لوید: چی چی گفتی داری شوخی میکنی
فرانکی: میگه نمی خوای از این ماموریت راحت شی اگه ماما نا بابا انیا پیدا نکردم خودم یور مامانا باباش میشیم
لوید : اول ببین یور قبول میکنه یا نه من دیگه می رم انیا بیا بریم
برای پارت بعد ۳ لایک فراموش نشه
لوید : فرانکی درا بازکن
فراکی : چی میخوای
لوید : درا بازکن برات میگم
فراکی: خب بگو
لوید : میخوام با انیا چند ساعتی پیشت بمونم
فراکی: با یور دعوات شده
لوید : بزار بیام تو برات توضیح میدم
فراکی : خیلی خوب بیا تو
انیا : وای عمو فرفری چقدر خونت کثیفه
فراکی : ساکت شو
لوید : انیا این پول را بگیر برو برا خودت یه چیزی بخر
انیا : باشه
فراکی : نمی گی یه وقت بچه گم می شه
لوید : بچه باهوشی
فراکی : خوب اون چیزی که می خاستی بگی را بگو
لوید : یور به انیا گفته که بره بیرون حتا گفته منم نباشم می خواست با داداش در مورد یه چیزی حرف بزنه
فراکی : حالا از چی نگرانی
لوید : از این که بفهمه من جاسوسم
لوید : انیا چرا امدی بیرون
انیا : مامان گفت می خاد با دایی تنها باشه
لوید : حالا کجا داری می ری
انیا : خونه بکی
لوید : زود برگرد
انیا : تو باهام بیا دایی گفت نمی خاد تو را ببینه
لوید : اه باشه زود برو سوار ماشین شو
انیا : باشه
لوید : بیا بریم خونه فرانکی
انیا : من حوصله عمو فرفری را ندارن
لوید : چاره ای نداریم
یوری : بلخره می تونم خواهرم ما ببینم زیگ
یور : فکنم یوری
انیا : من در را باز می کنم سلام دایی
یوری : به من نگو دایی
یور : سلام داداش خوش آمدی
یوری : سلام خواهر تنهایی
یور : لوید رفته بیرون الان بر می گرده
یوری : اِ چه خوب بیا بشین باهم حرف بزنیم
یور : درمورد چی
یوری: خب مثل قبلنا که باهم حرف می زدیم دیکه
یور : آهان باشه
یوری : نمی خای به این این دختره بگی بره
یور : انیا جان می شه مارا تنها بزاری
انیا : انیا می ره خونه بکی
یور : آفرین انیا
یوری : به لوید م بگو دیر بیاد
یور: باشه
بکی : خونتون اینجاست
انیا : آره
بکی : زود زنگا بزن
انیا: باشه زیگ
یور : سلام انیا خوش آمدی
بکی : انیا بابات خونه هست
انیا : نه
بکی : پس من می رم یه موقعه دیگه میام
انیا: باشه
یور : انیا امتحان علومتا چند شدی
انیا :۱۵
یور : آفرین خیلی پیش رفت کردی امروز داداشم یوری میاد برو اتاقتا تمیز کن
انیا : چه لباسی به پوشم
یور : همون لباس را که گذاشتم رو تخت
لوید : سلام من اومد
یور : خوشومدی
لوید: اون چیزایی که خواسته بودی خریدم مطمئنی می خای خودت غذا درست کنی
یور : آره تازه یاد گرفتم چی جوری این غذا را درست کنم
بکی باخودش گفت : دوباره قیافه انیا اینجوری شده هر وقت قیافش اینجوری یعنی یه گندی تو امتحان میزنه
انیا : من ۲۰ میشم
معلم : بچه ها برگه هاتون صحیح شد بیان توکلاس تا نمره هاتون بگم
دامین: کله صورتی تو دوباره ۱ میشی
انیا : دهنتا ببند
بکی: اصلا بلد نیستی با یه دختر چه جوری حرف بزنی
معلم : خب نمرات را اعلام می کنم دامیان ۱۸ بکی ۱۹
انیا : وای الان نمره منا میگه
معلم: انیا فورجر ۱۵
انیا : چی چیشد ۱۵ حالا جواب بابا م چی بدم
بکی : آفرین انیا خیلی پشرفت کردی
انیا : بکی ازت ممنونم دوست خوبم
معلم :نمره اونایی را که خوندم برن خونه
بکی :انیا امروز من می رسونمت خونه
انیا:ممنون
بکی باخودش گفت : وقتی انیا رسوندم خونه می تونم لوید عزیزم ما ببینم
انیا داره تو ذهنش میگه : وای حلا چیکار کنم هیچی نخوندم الان صفر میشم بابام منا می بره پرورشگاه ولی فکر کنم بکی خیلی خوب درس خونده ذهنشا می خونم و ۲۰ می شم
معلم: بچه برگه های امتحان علوم را پخش می کنم
انیا : من مطمئنم که ۲۰ میشم
بکی : خیلی مطمئنی
دامیان : آنقدر باهم حرف نزنین میام امتحان بدم
انیا : خر خون
۲ساعت بعد
معلم : بچه ها برگه هارا بدید
انیا : من که خیالم راحته تونستم ذهن بکی را بخونم
صبح روز بعد
یور : انیا انیا پاشو مدرسه ات دیر میشه
انیا : الان میام
یور : زود بیا صبحانه حاضره
انیا : باشه پس بابا کجاست
یور : اون کار داشت زود رفت
انیا : من دیگه میرم مدرسم دیر شد
یور : موفق باشی
از زبان انیا : زود از پله ها پایین رفتم و تا اولین اتوبوس آمد سوار اتوبوس شدم و رفتم مدرسه وقتی که رسیدم مدرسه بکی را دیدم
بکی : سلام انیا خوبی
انیا : سلام ممنون تو خوبی
بکی : امتحان علوم را خوندی
انیا : ااارررههه
بکی : یه جوری گفتی آره فکر کردم نخوندی
لوید : کارم که تموم شد برگشتم پیش انیا دیدم که رومیز خوابیده بقلش کردم سوار ماشین شدیم وبه خونه رسیدیم وقتی درا باز کردم یور با پاش زد تو صورتم
یور : از اون پسره که آمده بود تو سازمان خیلی عصبانی شدم برا همین تا لوید آمد خونه زدم تو صورتش
یور : وای آقای لوید ببخشید حواسم نبود انیا بقلتونه
لوید داره تو ذهنش می گه : ای خدا منا بکش یعنی اگه انیا بقلم نبود منا می کشت
یور : آقای لوید داره از دهنتون خون میاد
لوید داره دوباره تو ذهنش می گه : خب آره دیگه پس انتظار داشتی چه اتفاقی بیوفته
یور : بفرمایید براتون دست مال آوردم انیا بدید من ببرم تو اتاقش