وبلاگ خانواده جاسوس

وبلاگ خانواده جاسوس

به وبلاگ خانواده جاسوس خوش آمدید

راز خانوادگی پارت ۱۳

راز خانوادگی پارت ۱۳

Metra · 13:26 1403/01/19

فرانکی : دیگه نگران نباش کار تو دو ماه دیگه تموم بعد همه چی برمی گرده سر جای اولش 

در همین موقعه انیا آمد و حرف های فراکی را شنید 

لوید : فکر نکنم 

فرانکی : منظورت چیه 

لوید : منظورم اینه که دوباره نمی تونم انیا بفرستم پرورشگاه 

فرانکی : شاید انیا پدر مادر پیدا شدن 

لوید: چی منظورت چیه 

فرانکی:  ما یه ردی از مامانا باباش پیداکردیم فکر کنم اونا هم دنبال بچشون بگردن 

لوید : حالا با یور چیکار کنیم 

فراکی : برا اونم یه نقشه دارم 

لوید: چه نقشه ای 

فرانکی : می خواستگاریش 

لوید: چی چی گفتی داری شوخی میکنی 

فرانکی: میگه نمی خوای از این ماموریت راحت شی اگه ماما نا بابا انیا پیدا نکردم خودم یور مامانا باباش میشیم 

لوید : اول ببین یور قبول میکنه یا نه من دیگه می رم انیا بیا بریم 

 

 

برای پارت بعد ۳ لایک فراموش نشه 

راز خانوادگی پارت ۱۲

راز خانوادگی پارت ۱۲

Metra · 16:39 1403/01/18

لوید : فرانکی درا بازکن 

فراکی : چی میخوای 

لوید : درا بازکن برات میگم 

فراکی: خب بگو 

لوید : میخوام با انیا چند ساعتی پیشت بمونم 

فراکی: با یور دعوات شده 

لوید : بزار بیام تو برات توضیح میدم 

فراکی : خیلی خوب بیا تو 

انیا : وای عمو فرفری چقدر خونت کثیفه 

فراکی : ساکت شو 

لوید : انیا این پول را بگیر برو برا خودت یه چیزی بخر 

انیا : باشه 

فراکی : نمی گی یه وقت بچه گم می شه 

لوید : بچه باهوشی 

فراکی : خوب اون چیزی که می خاستی بگی را بگو 

لوید : یور به انیا گفته که بره بیرون حتا گفته منم نباشم می خواست با داداش در مورد یه چیزی حرف بزنه 

فراکی : حالا از چی نگرانی 

لوید : از این که بفهمه من جاسوسم 

راز خانوادگی پارت ۱۱

راز خانوادگی پارت ۱۱

Metra · 14:32 1403/01/17

لوید : انیا چرا امدی بیرون 

انیا : مامان گفت می خاد با دایی تنها باشه 

لوید : حالا کجا داری می ری 

انیا : خونه بکی 

لوید : زود برگرد 

انیا : تو باهام بیا دایی گفت نمی خاد تو را ببینه 

لوید : اه باشه زود برو سوار ماشین شو 

انیا : باشه 

لوید : بیا بریم خونه فرانکی 

انیا : من حوصله عمو فرفری را ندارن 

لوید : چاره ای نداریم 

راز خانوادگی پارت ۱۰

راز خانوادگی پارت ۱۰

Metra · 11:43 1403/01/16

یوری : بلخره می تونم خواهرم ما ببینم زیگ 

یور : فکنم یوری 

انیا : من در را باز می کنم سلام دایی 

یوری : به من نگو دایی

یور : سلام داداش خوش آمدی 

یوری : سلام خواهر تنهایی 

یور : لوید رفته بیرون الان بر می گرده 

یوری : اِ چه خوب بیا بشین باهم حرف بزنیم 

یور : درمورد چی 

یوری: خب مثل قبلنا که باهم حرف می زدیم دیکه 

یور : آهان باشه 

یوری : نمی خای به این این دختره بگی بره 

یور : انیا جان می شه مارا تنها بزاری 

انیا : انیا می ره خونه بکی 

یور : آفرین انیا 

یوری : به لوید م بگو دیر بیاد 

یور: باشه 

راز خانوادگی پارت ۹

راز خانوادگی پارت ۹

Metra · 12:51 1403/01/15

بکی : خونتون اینجاست 

انیا : آره 

بکی : زود زنگا بزن 

انیا:  باشه زیگ 

یور : سلام انیا خوش آمدی 

بکی : انیا بابات خونه هست 

انیا : نه 

بکی : پس من می رم یه موقعه دیگه میام 

انیا: باشه 

یور : انیا امتحان علومتا چند شدی 

انیا :۱۵ 

یور : آفرین خیلی پیش رفت کردی امروز داداشم یوری میاد برو اتاقتا تمیز کن 

انیا : چه لباسی به پوشم 

یور : همون لباس را که گذاشتم رو تخت 

لوید : سلام من اومد 

یور : خوشومدی 

لوید: اون چیزایی که خواسته بودی خریدم مطمئنی می خای خودت غذا درست کنی 

یور : آره تازه یاد گرفتم چی جوری این غذا را درست کنم 

راز خانوادگی پارت ۸

راز خانوادگی پارت ۸

Metra · 16:45 1403/01/14

بکی باخودش گفت : دوباره قیافه انیا اینجوری شده هر وقت قیافش اینجوری یعنی یه گندی تو امتحان میزنه 

انیا : من ۲۰ میشم 

معلم : بچه ها برگه هاتون صحیح شد بیان توکلاس تا نمره هاتون بگم 

دامین: کله صورتی تو دوباره ۱ میشی 

انیا : دهنتا ببند 

بکی: اصلا بلد نیستی با یه دختر چه جوری حرف بزنی 

معلم : خب نمرات را اعلام می کنم دامیان ۱۸ بکی ۱۹ 

انیا : وای الان نمره منا میگه 

معلم: انیا فورجر ۱۵ 

انیا : چی چیشد ۱۵ حالا جواب بابا م چی بدم 

بکی : آفرین انیا خیلی پشرفت کردی 

انیا : بکی ازت ممنونم دوست خوبم 

معلم :نمره اونایی را که خوندم برن خونه 

بکی :انیا امروز من می رسونمت خونه 

انیا:ممنون  

بکی باخودش گفت : وقتی انیا رسوندم خونه می تونم لوید عزیزم ما ببینم 

راز خانوادگی پارت ۷

راز خانوادگی پارت ۷

Metra · 19:36 1403/01/13

انیا داره تو ذهنش میگه : وای حلا چیکار کنم هیچی نخوندم الان صفر میشم بابام منا می بره پرورشگاه ولی فکر کنم بکی خیلی خوب درس خونده ذهنشا می خونم و ۲۰ می شم 

معلم: بچه برگه های امتحان علوم را پخش می کنم 

انیا : من مطمئنم که ۲۰ میشم 

بکی : خیلی مطمئنی 

دامیان : آنقدر باهم حرف نزنین میام امتحان بدم 

انیا : خر خون

۲ساعت بعد 

معلم : بچه ها برگه هارا بدید 

انیا : من که خیالم راحته تونستم ذهن بکی را بخونم 

راز خانوادگی پارت ۶

راز خانوادگی پارت ۶

Metra · 20:27 1403/01/12

صبح روز بعد 

یور : انیا انیا پاشو مدرسه ات دیر میشه 

انیا : الان میام 

یور : زود بیا صبحانه حاضره 

انیا : باشه پس بابا کجاست 

یور : اون کار داشت زود رفت 

انیا : من دیگه میرم مدرسم دیر شد 

یور : موفق باشی 

از زبان انیا : زود از پله ها پایین رفتم و تا اولین اتوبوس آمد سوار اتوبوس شدم و رفتم مدرسه وقتی که رسیدم مدرسه بکی را دیدم 

بکی : سلام انیا خوبی 

انیا : سلام ممنون تو خوبی 

بکی : امتحان علوم را خوندی 

انیا : ااارررههه

بکی : یه جوری گفتی آره فکر کردم نخوندی 

راز خانوادگی پارت ۵

راز خانوادگی پارت ۵

Metra · 19:28 1403/01/11

لوید : کارم که تموم شد برگشتم پیش انیا دیدم که رومیز خوابیده بقلش کردم سوار ماشین شدیم وبه خونه رسیدیم وقتی درا باز کردم یور با پاش زد تو صورتم 

یور : از اون پسره که آمده بود تو سازمان خیلی عصبانی شدم برا همین تا  لوید آمد خونه زدم تو صورتش 

یور : وای آقای لوید ببخشید حواسم نبود انیا بقلتونه 

لوید داره تو ذهنش می گه : ای خدا منا بکش یعنی اگه انیا بقلم نبود منا می کشت 

یور : آقای لوید داره از دهنتون خون میاد 

لوید داره دوباره تو ذهنش می گه : خب آره دیگه پس انتظار داشتی چه اتفاقی بیوفته 

یور : بفرمایید براتون دست مال آوردم انیا بدید من ببرم تو اتاقش